محل تبلیغات شما
می گویند: روزی پادشاهی از داخل قصرِ سلطنتی خود آواز کسی را شنید که متاعی را می فروشد، خواست بداند که چه کسی چه چیزی را برای فروش آماده ساخته است از پُشت شیشه ی کلکین قصر نظری به پائین انداخت، دید که پیر مردی سیب می فروشد؛ یکتن از مشاورین خاص خود را احضار کرد و به او دستور داد تا در بدل این پنج سکه ی طلا که بتو می سپارم مقداری سیب از پیر مرد بِخر و بیاور. مشاور خاص پادشاه به قوماندان گارد امر کرد تا در بدل (۴) سکه ی طلا مقدار سیب بخرد و بیاورد، قوماندان

داستان عاصم بن ثابت انصاری...

چرا عاقل کند کاری که بار آرد پشیمانی...

درسی در مور دیوار چین...

ی ,پیر ,طلا ,سکه ,بدل ,خاص ,در بدل ,ی طلا ,سکه ی ,تا در ,پیر مرد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حمایت از کالای ایرانی